دلم
دلم عشق میخواهد!عشقی جاودان!عشقی بی پایان!عشقی فارغ ازگریه شبانه،بدون هرلحظه تکه تکه شدن دلم وهی بندزدن تکه هایش به هم!دلم اغوش می خواهد!اغوشی گرم واستوارکه مراازگرمای اتش بی نیازسازد!یکی رامیخواهدکه نترساندش!نلرزاندش!کاش میشدفارغ ازهمه ی ترس ها،همه ی مردمان سنگ دل وبی منطق دراغوش اودرژرفای چشمانی روشن به رنگ اسمان عاشقانه هاسرود!دستم سرداست!سردسرد!یخ کرده!حرکت نمیکند!می دانم چه مرگش شده!دستان اوراازمن تمنامی کند!راست می گوید!اخرخودم دیده ام که چقدرمردانه اند!چقدرگرم اند!اصلاشایددردستانش شراب راخفاداده!باوجوداوشراب میخواهم چکار!؟من شراب نابم رایافته ام!کاش ازارم ندهد!کاش بزرگ شود!مردشود!می ترسم بگویم هنوزهم دوستش دارم وبازهم مردنشده باشد!می ترسم!ازاومی ترسم!ازبچگی اش میترسم!کاش زودتربزرگ شود!کاش یکی پیداشودومعنی *ما*رابفهمد!کاش راحتمان گذارند!کاش...!
راستی ادامه مطلب روکه همیشه دارین خودتون؟من دیگه ایناررمزندادم وحرفی ازشون نزدم یه وقت فک نکنین ادامه مطلب نداره ها.همش ادامه مطلبش پره
ادامه مطلب